جدول جو
جدول جو

معنی گریم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گریم کردن
(دَ/ دِ کَ دَ)
مرکب از که + ت ضمیر متصل، مخفف که ترا. (ناظم الاطباء). بمعنی که ترا. (برهان). و این ترکیب اغلب در شعر آید هنگامی که در اجزای جمله قلب رخ دهد. چنانکه در مصرع: کت خالق آفریدنه برکاری. ضمیر ’ت’ در کت مفعول صریح ’آفرید’ است، یعنی که خالق آفریدت، ولی چون قلب رخ داده ضمیر فعل به آخر حرف ’که’ پیوسته است. اینگونه قلب در ضمایر ’ش’ و ’م’ هم روی میدهد همچون کم و کش:
ای غافل از شمار چه پنداری
کت خالق آفرید نه برکاری.
رودکی.
به کارآور آن دانشی کت خدیو
بدادست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور.
و دیگر کت از خویشتن کرد دور
بروی بزرگان همی کرد سور.
فردوسی.
از ایرا کسی کت بداند همی
بجز مهربانت نخواند همی.
فردوسی.
کسی کت خوش آید سراپای اوی
نگه کن بدیدار و بالای اوی.
فردوسی.
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.
منجیک.
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
هر چه بخواهی کنون بخواه و میندیش
کت برساند به کام و آرزوی خویش.
منوچهری.
و آنجا که من نباشم گویی مثالب من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
مکن ماها به بخت خویش مپسند
بدان کت داد ایزد باش خرسند.
(ویس و رامین).
مبر گفت غم کان کنم کت هواست
به هر روی فرمان و رایت رواست.
(گرشاسب نامه).
ترا دام و دد باز داند به مهر
چه مردم بود کت نداند به چهر.
(گرشاسب نامه).
مخور باده چندان کت آید گزند
مشو مست از او خرمی کن پسند.
(گرشاسب نامه).
پیاده همان کت بگیرد عنان
ز خود دور دارش به تیر و سنان.
(گرشاسب نامه).
بزرگی ترا شاه مهراج داد
کت او رنج و چیز و که ات تاج داد.
اسدی.
شادمانی بدان کت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
از آن پس کت نیکوییها فراوان داد بی طاعت
گر او را تو بیازاری ترا بی شک بیازارد.
ناصرخسرو.
وز عقل یکی سپر کن ارخواهی
کت دهر به تیغ خویش نگذارد.
ناصرخسرو.
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد ای ناکسی.
نظامی (مخزن الاسرار ص 107).
پیش ازآن کت اجل کند در خواب
خویشتن را به زندگی دریاب.
اوحدی.
گر دل به کسی دهند باری بتو دوست
کت روی خوش و بوی خوش و روی نکوست.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 668).
دروغی که حالا دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی.
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گریم کردن
ریخت ساختن ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زُ وَ دَ)
محبت ورزیدن. مهر و علاقه از خود نشان دادن:
میر با تو ز خوی نیک به دل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی بسفر.
فرخی.
وگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره ای با تو گرمی کند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرمی نمودن شود، خشمگین شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 142). خشم نمودن
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ)
اشک ریختن. (آنندراج). گریستن. بکاء:
گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد
خون سیاوشان ز دو چشمش روان برفت.
سعدی.
گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستین است.
سعدی (بدایع).
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان میگریم.
سعدی (رباعیات).
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمد ﷲ که مقتول اوست.
سعدی (بوستان).
میکند گریه و همدرد ندارد صائب
جای رحم است در این بزم به تنهائی شمع.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به گریه شود
لغت نامه دهخدا
حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن، یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن، یا جایی گرم کردن، ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن، اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن، یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیهالله آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
غلبه کردن گرما بر مزاج کسی: ... گرمیش کرده، علاقه نشان دادن مهر ورزیدن: میر با تو زخوی نیک بدل گرمی کرد گرچه رد سرما با میر نرفتی بسفر. (فرخی)، خشمگین شدن عصبانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن اشک ریختن: گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد خون سیاوشان زد و چشمش روان برفت. (بدایع سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
للبكاء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
Warm, Heat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
Lament, Bawl, Cry, Mourn, Sob, Tearfulness, Weep
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
pleurer, déplorer, sangloter, pleurs
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
kilio, kulia, kulilia, kuomboleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
aquecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
erhitzen, erwärmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
podgrzewać, ogrzewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
нагревать , согревать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
رونا , افسوس کرنا , غم کرنا , رونا , رونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
আর্তনাদ করা , কাঁদা , শোক করা , শোক প্রকাশ করা , কাঁদা , কান্না , কান্না করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
ร้องไห้ , ร้องไห้ , เศร้าโศก , เศร้า , สะอื้น , ความโศกเศร้า , ร้องไห้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
לבכות , לבכות , להתאבל , לבכות , בְּכִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
ağlamak, üzülmek, yas tutmak, hıçkırmak, ağlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
大声で泣く , 泣く , 嘆く , 哀悼する , 嚎哭 , 涙もろさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
大声哭 , 哭 , 哀悼 , 呜咽 , 哭泣
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
울다 , 슬퍼하다 , 흐느끼다 , 눈물
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
menangis, meratapi, berduka, menangis tersedu-sedu, tangisan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
चीखना , रोना , शोक करना , शोक करना , रोने की भावना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
huilen, betreuren, rouwen, snikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
piangere, lamentare, singhiozzare, pianto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
llorar, lamentar, sollozar, llanto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
плакати , сумувати , ридати , плач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
рыдать , плакать , оплакивать , горевать , плач
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
płakać, opłakiwać, szlochać, płaczliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
heulen, weinen, bedauern, trauern, schluchzen, Weinen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گریه کردن
تصویر گریه کردن
chorar, lamentar, soluçar, choro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
нагрівати , зігрівати
دیکشنری فارسی به اوکراینی